کوچه های بن بست

بعضی کوچه ها بن بسته یعنی هیچ راه در رویی نداره.و اینجاست که آدم جرئت برگشتن و نگاه به پشت سرش رو پیدا میکنه.

کوچه های بن بست

بعضی کوچه ها بن بسته یعنی هیچ راه در رویی نداره.و اینجاست که آدم جرئت برگشتن و نگاه به پشت سرش رو پیدا میکنه.

بن بست چهارم

 

 وقتی خورشید در میاد همه چیز روشن میشه.حتی فضای کوچیک و تاریکی که تو لونه یه حلزونه.چون دیواره های لونه حلزون خیلی نازک تر از اون هستند که بتونن جلوی نور آفتاب رو بگیرن.

خورشید وقتی در میاد تو نمی فهمی که با نورش گرما میده یا با گرماش نور...

وقتی خورشید در میاد کرمهای توی پیله شروع به حرکت میکنند و با همه تلاششون واسه پروانه شدن پیله ها رو سوراخ میکنند و بیرون میان...

تو نمی دونی که از پیله بیرون اومدن چقدر سخت و درد آوره...

ولی بعد از تحمل یه مدت تاریکی توی پیله و درد و فشار خارج شدن از پیله ، پرواز واقعا کیف میده...

 

                                             

بن بست سوم

 

 یه جایی خوندم که یه نفر یه پیله کرم ابریشم پیدا میکنه و اونو میاره تو خونش

و هر روز منتظر بوده تا پروانش در بیاد...

بعد از چند روز متوجه میشه که پیله داره تکون میخوره و پروانه پیله رو سوراخ کرده...

اون یکی دو ساعت کنار پیله میشینه تا بیرون اومدن پروانش رو ببینه اما متوجه میشه

 که انگار پروانه دست از تلاش برای بیرون اومدن از پیله کشیده و با خودش 

فکر میکنه نکنه که پروانش توی پیله بمیره...

این میشه که به کمک پروانه میره و پیله رو براش باز میکنه...

پروانه قشنگی از توی پیله بیرون میاد اما...

اما این پروانه هیچ وقت نمی تونه بپره...

در واقع پروانه باید توی پیله اینقدر میمونده تا آب بدنش رو از دست بده و بدنش

اینقدر باریک بشه که از سوراخ ریز پیله بتونه بیرون بیاد...

اینجاست که میبینیم بعضی سختی ها تو زندگی لازمه...

بعصی زمانها رو باید صبر کرد...

بعضی وقتها باید دست نگه داشت...

              و همیشه باید به خدا اعتماد کرد که هیچ کاریش بی حکمت نیست...

 

بن بست دوم

 

اگر تنها تر از آن تک درختی             که رسته در کویر خشک و بی آب

اگر از وحشت تنهایی و درد             نمی آید به چشم خسته ات خواب

اگر در این جهان پر هیاهو                تو را حتی به سر یک سایبان نیست

به هر خاری مبند امید زیرا              پناهی جز خدای مهربان نیست