کوچه های بن بست

بعضی کوچه ها بن بسته یعنی هیچ راه در رویی نداره.و اینجاست که آدم جرئت برگشتن و نگاه به پشت سرش رو پیدا میکنه.

کوچه های بن بست

بعضی کوچه ها بن بسته یعنی هیچ راه در رویی نداره.و اینجاست که آدم جرئت برگشتن و نگاه به پشت سرش رو پیدا میکنه.

بن بست ششم

دوست
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و ابرها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم

سهراب سپهری
 

بن بست پنجم

 

به دنبال یه آشنای قدیمی:

وقتی ۶ سالم بود یه دوستی داشتم اسمش هدی بود.

ما با هم خیلی دوست بودیم و همدیگه رو خیلی دوست داشتیم...

ما به هم قول داده بودیم همیشه عین خواهر با هم بمونیم...

دوستی ما تا سالهای آخر دبیرستان هم ادامه داشت اما...

من بی وفایی کردم و جواب آخرین نامش رو ندادم...

تازه عروسیم هم دعوتش نکردم...(البته تلفنش رو نداشتم ها...)

ما شاید ۸ یا ۱۰ سال پیش برای آخرین بار همدیگه رو دیدیم...

من دلم براش تنگ شده.دوست دارم دوباره پیداش کنم.

اینو میدونم که خونشون قمه و رشتش هم کامپیوتره. الان ۲۳ سالشه و

شماره رمزی هم که بین خودمون براش گذاشتیم ۶ بود. شماره من هم ۴ بود.

یادش بخیر .

اون موقع واقعا دوستیامون بی غل و غش بود...

راستی اگه دوست منو میشناسید خبرم کنید...

بن بست چهارم

 

 وقتی خورشید در میاد همه چیز روشن میشه.حتی فضای کوچیک و تاریکی که تو لونه یه حلزونه.چون دیواره های لونه حلزون خیلی نازک تر از اون هستند که بتونن جلوی نور آفتاب رو بگیرن.

خورشید وقتی در میاد تو نمی فهمی که با نورش گرما میده یا با گرماش نور...

وقتی خورشید در میاد کرمهای توی پیله شروع به حرکت میکنند و با همه تلاششون واسه پروانه شدن پیله ها رو سوراخ میکنند و بیرون میان...

تو نمی دونی که از پیله بیرون اومدن چقدر سخت و درد آوره...

ولی بعد از تحمل یه مدت تاریکی توی پیله و درد و فشار خارج شدن از پیله ، پرواز واقعا کیف میده...